تنها کسی که ماند....!!
دور از نشاط هستی و غوغای زندگی دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود آمد به این امید که در گور سرد دل آمد مگر که باز در این ظلمت ملال گفتم مگر صفای نخستین نگاه را چشمان من به دیده او خیره مانده بود ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
نظرات شما عزیزان:
آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست
آمد صفای خلوت اندوه را ربود
شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای
او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق
من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای
روشن کند به نور محبت چراغ من
باشد که من دوباره بگیرم سراغ شعر
زان بیشتر که مرگ بگیرد سراغ من
در دیدگان غمزده اش جستجو کنم
وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را
خکستر از حرارت آغوش او کنم
رخشید یاد عشق کهن در نگاه ما
آهی از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن گذاشت
آهی کشید از سر حسرت که : این منم
باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبوده ام و او دیگر او نبود
برچسبها:
Design By : RoozGozar.com |