تنها کسی که ماند....!!

 اي دل خسته‌، با درد خو كن

اشك غم را نهان در گلو كن

غنچه‌ی آرزوي تو پژمرد

بعد از اين مرگ را آرزو كن

 

سر به درياي حيرت فرو بر

گوهر عشق را جست‌وجو كن

گرچه آن گل تو را برد از ياد

هر نفس ياد او، ياد او كن


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:37 توسط arman fattahi| |

 

 
حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ...
دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت ...
حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ...
زخم داشت و ننالید...
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ...
حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست !
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:57 توسط arman fattahi| |

صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را




                                   خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟؟!!!



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 21 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:48 توسط arman fattahi| |

 


گاهی می گوییم هر جه بادا باد

من دوستت می دارم...

گاهی میگویی هرچه بادا باد

من قیدت را میزنم...

نمیدانم اما در این میان

باد سوی کداممان را میگیرد!؟!

عشق مرا

یا

بی خیالی تو را!!!!


 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:25 توسط arman fattahi| |

 


پژمرده می شوم تو نگاهم نمی کنی

قدری نگاه، آه، گلایه، کمی سخن

من راضیم به همه ی این بی وفاییت

تنها بیا و طعنه به تنهایی ام نزن


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:24 توسط arman fattahi| |

 


من هر روز تلاش می کنم


که در خاطرم بماند و


تو هر روز تلاش می کنی که فراموش کنی


چه بلا تکلیفند خاطراتمان !!!



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:22 توسط arman fattahi| |

 


آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم


از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم


تقصیر کسی نیست که این گونه غریبیم


شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم



 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:19 توسط arman fattahi| |

 درون سینه آهی سرد دارم

رخی پژمرده رنگی زرد دارم
 
ندانم عاشقم،مستم،چه هستم ؟
همی دانم دلی پر درد دارم


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:50 توسط arman fattahi| |

 در کوره راه گمشده ی سنگلاخ عمر

مردی نفس زنان تن خود می کشد به راه

خورشید و ماه، روز و شب از چهره ی زمان

همچون دو دیده، خیره به این مرد بی پناه

___________

ای بس به سنگ آمده آن پای پر ز داغ

ای بس به سرفتاده در آغوش سنگ ها

چاه گذشته، بسته بر او راه بازگشت

خو کرده با سکوت سیاه درنگ ها

___________

حیران نشسته در دل شب های بی سحر!

گریان دویده در پی فردای بی امید

کام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت

عمرش به سر نیامده جانش به لب رسید

___________

سوسوزنان، ستاره ی کوری ز بام عشق

در آسمان بخت سیاهش دمید و مرد

وین خسته را به ظلمت آن راه ناشناس

تنها به دست تیرگی جاودان سپرد

___________

این رهگذر منم، که با همه عمر با امید

رفتم به بام دهر برآیم، به صد غرور

اما چه سود زین همه کوشش که دست مرگ

خوش می کشد مرا به سراشیب تنگ گور

___________

ای رهنورد خسته، چه نالی ز سرنوشت؟

دیگر تو را به منزل راحت رسانده است

دروازه طلایی آن را نگاه کن!

تا شهر مرگ، راه درازی نمانده است

__________


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:48 توسط arman fattahi| |

 دور از نشاط هستی و غوغای زندگی 

دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود 
آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست 
آمد صفای خلوت اندوه را ربود

آمد به این امید که در گور سرد دل 
 شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای
او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق
من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای

 آمد مگر که باز در این ظلمت ملال 
روشن کند به نور محبت چراغ من 
باشد که من دوباره بگیرم سراغ شعر 
زان بیشتر که مرگ بگیرد سراغ من

گفتم مگر صفای نخستین نگاه را 
در دیدگان غمزده اش جستجو کنم 
وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را 
خکستر از حرارت آغوش او کنم

چشمان من به دیده او خیره مانده بود 
رخشید یاد عشق کهن در نگاه ما 
آهی از آن صفای خدایی زبان دل 
 اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما

ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید 
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم 
 آنگاه سر به دامن آن گذاشت 
 آهی کشید از سر حسرت که : این منم

باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب 
باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود 
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت 
من دیگر آن نبوده ام و او دیگر او نبود



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:46 توسط arman fattahi| |

 ای شب، به پاس صحبت دیرین، خدای را

بااوبگو حکایت شب زنده داریم

بااوبگوچه می کشم ازدرد اشتیاق

شایدوفاکند بشتابد به یاریم

***

ای دل ،چنان بنال که آن ماه نازنین

آگه شودزرنج من وعشق پاک من

بااوبگو که مهرتو ازدل نمی رود

هرچندبسته، مرگ،کمربرهلاک من

***



ای آسمان،به سوزدل من گواه باش

کزدست غم به کوه وبیابان گریختم

داری خبرکه شب همه شب دورازآن نگاه

مانندشمع،سوختم واشک ریختم


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:16 توسط arman fattahi| |

 مرا عمری به دنبالت کشاندی

 

سرانجامم به خاکستر نشاندی

 

ربودی دفتر دل را و افسوس

 

که سطری هم از این دفتر نخواندی

 

گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت

 

پس از مرگم سرشکی هم فشاندی

 

گذشت از من ، ولی آخر نگفتی

 

که بعد از من به امید که ماندی ؟



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:11 توسط arman fattahi| |

 


به سلامتی آرزو های بر باد رفته

به یاد تمام دوستان از دست رفته ام

به یاد تمام خاطراتی که هر ثانیه همراهمه

به یاد روزهایی که خنده هنوز بر لبهایم بود

به یاد روزهای کودکی هیچ غم و قصه ای نداشتم

به یاد روزی که عاشق شدم

و به خاطر کسی که هیچ وقت فراموشش نمی کنم !!!


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:15 توسط arman fattahi| |

 


هست را اگر قدر ندانی میشود بود...!


وچه تلخ است هستی که بود شود


و دارمی که داشتم..

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:44 توسط arman fattahi| |

 


‎" حواسم را به تو

حوصله ام را به سیگار می سپارم..

دود می شوم

آنقدر غلیظ که سرفه ات می گیرد..

حواسم هست که سرفه ات می گیرد

حواست هست که دود می شوم...؟ "



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:41 توسط arman fattahi| |

 


جز گل خشكيده اي و برق نگاهي

از تو در اين گوشه يادگار ندارم

زان شب غمگين كه از كنار تو رفتم

يك نفس از دست غم قرار ندارم



اي گل زيبا، بهاي هستي من بود

گر گل خشكيده اي ز كوي تو بردم

گوشه ي تنها، چه اشك ها كه فشاندم

وان گل خشكيده را به سينه فشردم



آن گل خشكيده، شرح حال دلم بود

از دل پر درد خويش با تو چه گويم؟

جز به تو، از سوز عشق با كه بنالم

جز ز تو، درمان درد، از كه بجويم؟



من، دگر آن نيستم، به خويش مخوانم

من گل خشكيده ام، به هيچ نيرزم

عشق فريبم دهد كه مهر ببندم

مرگ نهيبم زند كه عشق نورزم



پاي اميد دلم اگر چه شكسته است

دست تمناي جان هميشه دراز است

تا نفسي مي كشم ز سينه ي پر درد

چشم خدا بين من به روي تو باز است



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:53 توسط arman fattahi| |

 بر گور عشق خویش شباهننگ ماتمم


دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم 


تو صحبت محبت من باورت نبود 


من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم 


پاداش آن صفای خدایی که در تو بود 


این واپسین ترانه ترا یادگار باد 


ماند به سینه ام غم تو یادگار تو 


هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد 



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:48 توسط arman fattahi| |

 دل از سنگ بايد كه از درد عشق 

ننالد خدايا دلم سنگ نيست 

مرا عشق او چنگ اندوه ساخت 

كه جز غم در اين چنگ آهنگ نيست

به لب جز سرود اميدم نبود 

مرا بانگ اين چنگ خاموش كرد 

چنان دل به آهنگ او خو گرفت 

كه آهنگ خود را فراموش كرد 

نمي دانم اين چنگي سرونوشت 

چه مي خواهد از جان فرسوده ام 

كجا مي كشانندم اين نغمه ها 

كه يكدم نخواهند آسوده ام 

دل از اين جهان بر گرفتم دريغ 

هنوزم به جان آتش عشق اوست 

در اين واپسين لحظه زندگي 

هنوزم در اين سينه يك آرزوست 

دلم كرده امشب هواي شراب 

شرابي كه از جان برآرد خروش 

شرابي كه بينم در آن رقص مرگ 

شرابي كه هرگز نيابم بهوش

مگر وارهم از غم عشق او 

مگر نشنوم بانگ اين چنگ را 

همه زندگي نغمه ماتم است 

نمي خواهم اين ناخوش آهنگ را


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:41 توسط arman fattahi| |

 


ساده بگویم              



                 دلم تنگ کسی هست....          




که نیست...




برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 3:41 توسط arman fattahi| |

 


دلتنگم...


                   اندکی بغل می خواهم....



                                                   ترجیحا عاشقانه.....












برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 3:39 توسط arman fattahi| |

 


وقتی یه آدم می‌گه: «هیشکی منو دوست نداره!»،



منظورش از



«هیشکی»، «یک نفر» بیشتر نیست. همون یه نفری



که واسه اون آدم



همه‌کسه...



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 3:38 توسط arman fattahi| |

 


گاهی دلم میخواهد, وقتی بغض میکنم ,خدا از آسمان



به زمین بیاد , اشک




هایم را پاک کند, دستم را بگیرد وبگوید:



اینجا آدما اذیتت میکنن..؟!!!بــیـــا




بــــــریــــــــم ...

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 3:37 توسط arman fattahi| |

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 3:5 توسط arman fattahi| |

 من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 3:3 توسط arman fattahi| |

 من بودم و

تو

و یک عالمه حرف…

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!

کاش بودی و

می فهمیدی

وقت دلتنگی

یک آه

چقدر وزن دارد…



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 2:58 توسط arman fattahi| |

 نه چتر با خود داشتی

نه روزنامه

نه چمدان

...

عاشقت شدم!

از کجا باید می فهمیدم مسافری؟...




برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 2:54 توسط arman fattahi| |

 آخر ای دوست نخواهی پرسید

که دل از دوری رویت چه کشید

سوخت در آتش و خاکستر شد

 وعده های تو به دادش نرسید

داغ ماتم شد و بر سینه نشست

اشک حسرت شد و بر خاک چکید

ن همه عهد فراموشت شد

چشم من روشن روی تو سپید

جان به لب آمده در ظلمت غم

کی به دادم رسی ای صبح امید

آخر این عشق مرا خواهد کشت

عاقبت داغ مرا خواهی دید

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 2:30 توسط arman fattahi| |

 نیمه شب بود و غمی تازه نفس ره خوابم زد و ماندم بیدار

ریخت از پرتو لرزنده شمع سایه دسته گلی بر دیوار

               همه گل بود ولی روح نداشت سایه ای مضطرب و لرزان بود

                                          چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه گویا مرده و سرگردان بود

                           شمع خاموش شد از تندی باد اثر ا ز سایه به دیوار نماند

                کس نپرسید کجا رفت که بود که دمی چند در اینجا گذراند

                           این منم خسته در این کلبه تنگ جسم در مانده ام از روح جداست

                                        من اگر سایه خویشم یارب روح آواره من کیست کجاست 



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:26 توسط arman fattahi| |

  

باز در چهره خاموش خیال 
خنده زد چشم گناه آموزت 
باز من ماندم و در غربت دل 
حسرت بوسه هستی سوزت 
باز من ماندم و یك مشت هوس 
باز من ماندم و یك مشت امید 
یاد آن پرتو سوزنده عشق 
كه ز چشمت به دل من تابید 
باز در خلوت من دست خیال 
صورت شاد ترا نقش نمود 
بر لبانت هوس مستی ریخت 
در نگاهت عطش طوفان بود 
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت 
دل من با دلت افسانه عشق 
چشم من دید در آن چشم سیاه 
نگهی تشنه و دیوانه عشق 
یاد آن بوسه كه هنگام وداع 
بر لبم شعله حسرت افروخت 
یاد آن خنده بیرنگ و خموش 
كه سراپای وجودم را سوخت 
رفتی و در دل من ماند به جای 
عشقی آلوده به نومیدی و درد 
نگهی گمشده در پرده اشك 
حسرتی یخ زده در خنده سرد 
آه اگر باز بسویم آیی 
دیگر از كف ندهم آسانت 
ترسم این شعله سوزنده عشق 
آخر آتش فكند بر جانت

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:42 توسط arman fattahi| |

 به سیاهی سوگند

 

به صدای وجدان

به غم انگیزترین ناله ی باد

به سکوت فریاد

که جهان بی مرد است!

 

روزگاری, شهری

نفسی, همنفسی

غیرتی بود سزاوار جهان

نامرادی تا کی؟

لذت عشق کثیف

هوسی زودگذر

و سکوت عاشق

در غم شهوت زشت معشوق...!


 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:40 توسط arman fattahi| |

 

بار آخر ، من ورق را با دلم بُر میزنم !

بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل !

با دلت ، دل حکم کن !

حکمِ دل :

هر که دل دارد بیندازد وسط ،

تا ما دلهایمان را رو کنیم

دل که رویِ دل بیفتد ، عشق حاکم میشود

پس به حکمِ عشق ، بازی میکنیم .

این دلِ من !

رو بکن حالا دلت را !

دل نداری ؟!

بُر بزن اندیشه ات را …

حکم لازم ،دل سپردن ،دل گرفتن ،هر دو لازم


 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:37 توسط arman fattahi| |

 


شاید تکراری باشم....



اما شک نکن....



تکرار نمیشم....






برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 18:34 توسط arman fattahi| |

 به اندازه دیوونه های دیوونه خونه



، دیوونه وار دیوونتم دیوونه !





برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:28 توسط arman fattahi| |

 
من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟

 

اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت

پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟

بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست

چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند

همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد

من که در تردیدم تو چطور؟

نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت

گفته بود آن شاعر :

هر که خود تربیت خود نکند حیوان است

آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت

من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع

و به این سطح  که گویند پر  از آدمهاست

مشکوکم   

نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت

من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

من که می گویم نیست

گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست

یا که رنجور و غریــــــــــــــــب

خسته ومانده ودر مانده براه

پای در بند و اســـــــــــــــــــیر

سرنگون مانده به چــــــــــاه

خسته وچشــــــــــــم به راه

تا که یک آدم از آنچا برسد

همه آن جا هستــــــــــند

هیچکس آن جا نیست 

وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی

همه آن جا هستـــــــــــــــند

هیج کس آنجا نیســـــــت

هیچکس با او نیســـــــــت

هیچکس هیچکـــــــــــــس

من به آمار زمین مشکوکم

من به آمار زمین مشکوک

چه عجب چیزی گفت

چه شکر حرفی زد

گفت:من تنهایم 

هیچکس اینجا نیست

گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

بر لب کلبه ی محصور وجود

من در این خلوت خاموش سکوت

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

اگر از هجر تو آهی نکشم

 اندر این تنهایی

به خدا می شکنم به خدا می شکنم

من به آمار زمین شک دارم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:10 توسط arman fattahi| |

 ....
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...
هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:59 توسط arman fattahi| |

 قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

 

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:56 توسط arman fattahi| |

 رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌

 

آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:51 توسط arman fattahi| |

 سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟



 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:47 توسط arman fattahi| |

 باید از عشق بسازم غزلی قابل تو 

 غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو 

 دلی از جنس بهار است که تقدیم تو باد

سبز باشی و دلت خانه ی پاییز مباد .





برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:43 توسط arman fattahi| |

 

 قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم

تا در اين قصه ی پر حادثه حاضر باشم

حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و

من به دنبال تو يک عمر مسافر باشم

تو پری باشی و تا آنسوی دريا بروی

من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم

قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم ؟!

يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟

شايد اينگونه خدا خواست مرا زجر دهد

تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم

شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من

در پس پرده ی ايمان به تو کافر باشم

  

دردم اين است که بايد پس از اين قسمتها

سالها منتظر قسمت آخر باشم !!


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:1 توسط arman fattahi| |


آخرين مطالب
» خودت باش
» به جهنم
» شرمندم...
» دلخسته
» حکایت من
» خوبی چه بدی داشت؟؟؟
» عشق من
» .....!!
» بلاتکلیفی
» شاید خدا خواست
» درد..
» دروازه طلایی
» بازگشت
» پرستش
» بعد از من
» به یاد تو...
» داشتم داشتی داشت ....
» .....!!

Design By : RoozGozar.com